همان طور که در مبحث ایدئولوژى در فصل اول متذکر شدیم یکى از وظایف مهم رهبرى، تدوین و ارائه ایدئولوژى انقلاب است. ایدئولوژى انقلاب براى برخوردارى از مقبولیت وسیع اجتماعى باید در برگیرنده طرد و نفى نظام و ارزش هاى موجود و مطرود باشد و آینده مطلوبى در پیش روى انقلابیون ترسیم کند. در ایران سه ایدئولوژى گوناگون، از اوایل قرن اخیر مطرح بوده و گروه هاى اجتماعى را به سوى خود فرا مى خواند; که عبارت بودند از: ناسیونالیسم، سوسیالیسم و اسلام که مبلغان آن ها سعى مى کردند با نشان دادن جامعه مطلوب خود، پیروان بیشترى را جلب کنند.
ناسیونالیسم یا ملى گرایى در اندیشه واضعان غربى به معناى آن است که گروهى از مردم، که در قالب مرزهاى جغرافیایى معین با نژاد و سابقه تاریخى و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده اند، به عنوان یک واحد تفکیک ناپذیر مبنا و اصل قرار داده شود و آنچه در حیطه منافع و مصالح و حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد، خودى و دوست و بقیه، بیگانه و دشمن خوانده شود.
به عبارت دیگر احساس ملى یا ناسیونالیسم عبارت است از وجود یک احساس یا وجدان و شعور مشترک در میان عده اى از انسان ها که یک واحد سیاسى یا ملت را مى سازند. این ایده اگر چه از جامعه لیبرالیستى غرب الهام گرفته است، اما در کشورهاى خاورمیانه به عنوان حربه اى براى مبارزه با نفوذ و سلطه استعمارگران و بیگانگان مورد استفاده قرار مى گیرد.
این ایدئولوژى تا حدود زیادى توانست طبقات روشن فکر و تحصیل کرده و طبقات متوسط شهرى را به خود جلب کند و در نهضت مشروطیت و ملى شدن صنعت نفت نیز نظریه اى غالب و مسلط بود و در ارائه معیارها و ارزش هاى مطلوب خود موفقیت هاى قابل توجهى کسب کرد; البته این مکتب نتوانست در میان توده هاى مردم پایگاه محکمى به دست آورد، زیرا از یک طرف ناسیونالیسم با اعتقادات مذهبى مردم مغایرت داشت و معنا و تعریف غربى ها از ملت که ادعاى تمایز در خون و نژاد را مى کرد، در اسلام جایگاهى نداشت و از طرف دیگر ویژگى هاى خاصّ جامعه ایرانى با معیارهاى ناسیونالیسم تطبیق نمى کرد، زیرا اکثر مردم ایران که امروزه ایرانى و فارسى زبانند و خود را ایرانى مى دانند، یا عربند یا ترک و یا مغول. هم چنان که بسیارى از اعراب که از عربیت دم مى زنند از نژادهاى ایرانى و ترک و یا مغول هستند. اگر ایرانیت را بخواهیم بر اساس نژاد تعریف کنیم و کسانى را ایرانى بدانیم که از نژاد آریایى باشند، گروه نسبتاً زیادى از ملت ایران را باید غیرایرانى بدانیم و بسیارى از مفاخر خود را از دست بدهیم. لیبرالیسم هم با توجه به ماهیت غیرمذهبى آن نتوانست پایگاه محکمى در میان مردم پیدا کند. اگر چه تا سال هاى طولانى، حتى بعد از انقلاب به عنوان یک رقیب به حیات خود ادامه داد.
سوسیالیسم، تنها ایدئولوژى انقلابى مطرح بود که پس از انقلاب اکتبر روسیه، توجّه نیروهاى انقلابى رادیکال و جوان را به خود جلب کرد. این ایدئولوژى در ایران به خاطر مجاورت با روسیه شوروى تأثیر بسیار گذاشت و با شیوه هاى تبلیغاتى و هم چنین ایجاد تشکیلات منضبط مخفى و علنى و درعین حال منسجم، سعى کرد اهداف خود را در جهت تغییر نظام جامعه ایران و برقرارى نظام سوسیالیستى پیش ببرد. تبلّور این حرکت و تلاش در تشکیل حزب توده و سابقه نسبتاً طولانى آن مشاهده مى شود.
این حرکت على رغم فعّالیّت و تلاش زیاد به دو دلیل از ناسیونالیسم ناموفق تر بود:
1. ماهیّت الحادى و اساس مادیگرى با طبیعت جامعه ایرانى و اعتقادات عمیق مذهبى مردم ایران در تضاد جدى بود و نمى توانست مقبولیت عام داشته باشد.
2. وابستگى شدید مارکسیست ها به مسکو با توجه به سوابق تلخ روابط تاریخى ایران و روسیه موجب مى شد که آن ها نه تنها گروهى غیر مستقل و وابسته به بیگانه شناخته شوند، بلکه خود نیز بازیچه دست سیاست هاى بین المللى روسیه شوروى باشند.
اما اسلام به عنوان یک مکتب الهى در اعماق قلب و روح اقشار وسیع جامعه نفوذ تاریخى داشت. مذهبى که در روستاها و شهرها، در میان طبقات فقیر و غنى، کارگران، کشاورزان، کارمندان، دانشجویان و روشنفکران حداقل بر راه و رسم زندگى افراد و احوال شخصیّه آن ها حاکم بود. جامعه اى که حداقل 98% آن به صورت سنتى مسلمان هستند و اکثر آن ها به دستورات کتاب آسمانى اعتقاد داشته و به احکام آن عمل مى کنند، آمادگى زیادترى براى پذیرفتن ایدئولوژى مزبور به عنوان ایدئولوژى تحوّل و تغییر سیاسى ـ اجتماعى و از جمله انقلاب دارند.
ویژگى هایى که ایدئولوژى اسلام را از سایر مکاتب سیاسى جدا مى سازد و به آن امتیاز و جلوه خاص مى دهد، در جهان بینى اسلام نهفته است که خطوط مشخصه آن عبارت است از:
1. واقعیت و هستى مساوى با مادّه و طبیعت نیست. (ماده پرتویى از واقعیّت مطلق غیرمادى است.)
2. جهان مادّى پدیده اى است که از هستى و واقعیّت مطلق سرچشمه مى گیرد و داراى مبدأ و مدبّرى عالم، حکیم و قادر مى باشد که بر تمام روابط و عوامل طبیعى حاکم است و همه عالم و عوامل طبیعى و حرکت ها و فعل و انفعالات در ماده، فعل خداوند و مظهر و تجلى گاه اراده اوست.
3. در جهان بینى الهى جهان هستى تحت سرپرستى و ولایت الهى قرار دارد و موجودات مادّى با ولایت و تدبیر خداوند از نقص به سوى کمال در حرکتند و بازگشت همه به سوى اوست.
4. در این جهان بینى انسان تنها داراى بعد مادى نیست بلکه بعد معنوى هم دارد و به سوى کمال مطلق; یعنى آفریننده هستى در حرکت است و کمالش در لقاء الله است.
5 . انسان موجودى ابدى و جاودانى است و با مرگ فانى و نابود نمى شود و عوالم دیگرى در پیش دارد که در آن عوالم، آثار و نتایج اعمال زندگى این جهان خود را خواهد یافت.
6 . انسان موجودى است آزاد و مسئول که با اختیار، حرکت تکاملى خود را به پایان مى رساند و چون آزاد است گاهى حرکت به سوى اللّه و گاهى به سوى شیطان را انتخاب مى کند.
7. زندگى در این جهان مرحله اى است که انسان در آن تحصیل کمال مى کند و با عمل خود زندگى ابدى و حیات جاودانى را تأمین مى نماید.
از اشکالات عمده که در به کارگیرى این ایدئولوژى به عنوان ایدئولوژى انقلاب وجود داشت مسائل زیر را مى توان برشمرد:
1. سالیان دراز، در اثر تبلیغ استعمار غرب و به تبع آنچه در جهان مسیحیت رخ داده بود، در جهان اسلام نیز تلقین مى شد که مذهب از توانایى کافى براى حلّ معضلات پیچیده سیاسى ـ اجتماعى روز برخوردار نیست. این تبلیغ در میان طبقات مختلف حتى در بعضى از روحانیان و علماى مذهبى نیز تأثیر گذارده بود.
2. تحقق جامعه کمال مطلوبى که اسلام مطرح مى کرد متعلق به چهارده قرن قبل بود و براى بسیارى تصوّر نمى رفت امکان پیاده کردن احکام آن در جوامع صنعتى پیشرفته امروز و به اصطلاح در عصر اتم وجود داشته باشد و اسلام پاسخگوى مسائل پیچیده زمان حاضر باشد.
3. با تکیه بر بعضى از اصول اسلامى از جمله اصل تقیّه و انتظار فرج در میان شیعیان و اصل اطاعت از ولى امر در میان اهل سنّت، این تصوّر که اسلام مى تواند به عنوان ایدئولوژى انقلاب و در جهت دگرگونى ارزش هاى حاکم مورد استفاده قرار گیرد، براى بسیارى از مردم حتّى براى بعضى از مسلمانان معتقد هم وجود نداشت.
با توجه به موانع فوق، على رغم مجاهدت ها و تلاش هاى مردانى چون سیدجمال الدین اسدآبادى، آیت اللّه نائینى، آیت اللّه نورى، آیت اللّه مدرس، آیت اللّه کاشانى و فداییان اسلام به رهبرى نواب صفوى که در تحقق بسیارى از اهداف ملى نقش اساسى داشتند، جاى گیرى اسلام به عنوان ایدئولوژى انقلاب در باور توده هاى وسیع و على الخصوص انقلابیون جوان توفیقى نداشت.
تا این که در سال 1341 رهبر انقلاب با شناخت دقیق از این مشکلات، قدم به قدم در جهت از میان بردن موانع گام برداشت و موفــق شد با توهمـات موجود در اذهان مردم مبارزه نماید و دیدگاه اسلام را به شیوه جدید آن، به عنوان مطلوب ترین ایدئولوژى انقلاب در جامعه مطرح نماید.
امام خمینى(ره) ابتدا به عنوان مرجع تقلید شیعیان، تقیّه را حرام و اظهار حقایق را واجب دانستند (و لو بلغ ما بلغ) این مشکل را که خود مانع بزرگى بر سر راه انقلاب و دستاویزى براى عافیت طلبان بود، برطرف کرد.
امام همچنین به عنوان مرجع بزرگ تقلید و محور اصلى حوزه عملیّه قم، با به دست گرفتن پرچم مبارزه و حمله به سیستم سیاسى حاکم، موضوع انفکاک دین از سیاست را عملاً به عنوان امرى باطل و نادرست به اثبات رساند و به دنبال آن در فرصتى که در دوران تبعید در نجف اشرف حاصل گردید، با طرح حکومت اسلامى و اصل ولایت فقیه، تحوّلى اساسى در نگرش به اسلام به عنوان یک ایدئولوژى انقلاب پویا و قابل پیاده شدن در عصر حاضر، بهوجود آورد. در ارائه ایدئولوژى انقلاب ابتدا مى باید حاکمیّت موجود را نفى و طرد نمود و ارزش هاى مسلط بر نظام را به زیر سؤال کشید و این کارى بود که رهبر انقلاب به عنوان ایدئولوگ انقلاب در ابتدا به آن پرداخت. ایشان در شرایطى که سال هاى متمادى تبلیغ شده بود، که سلطان سایه خداست و اطاعت از سلطان، اطاعت از خدا مى باشد و یا این که سلطنت ودیعه و موهبتى الهى است، با نفى همه این ارزش ها مى گوید:
این مواد قانون اساسى و متمم آن که مربوط به سلطنت و ولایت عهدى و امثال آن است کجا از اسلام است؟ این ها همه ضد اسلامى است، ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است. سلطنت و ولایت عهدى همان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده و بساط آن را در صدر اسلام در ایران و رم شرقى و مصر و یمن بر انداخته است. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در مکاتیب مبارکش که به امپراتورى رم شرقى (هراکلیوس) و شاهنشاه ایران نوشته، آن ها را دعوت کرده که از طرز حکومت شاهنشاهى و امپراتورى دست بردارند و بگذارند مردم خداى یگانه و بى شریک را که سلطان حقیقى است بپرستند. سلطنت و ولایت عهدى همان طرز حکومت شوم و باطلى است که حضرت سید الشهدا(علیه السلام) براى جلوگیرى از برقرارى آن قیام فرمود و شهید شد.
به این ترتیب براى اوّلین بار رهبر انقلاب، ارزشى را که سالیان دراز تبلیغ و به مردم تلقین شده و جزء اصلى قانون اساسى شناخته شده بود، باطل و ضد ارزش اعلام نمود.
وظیفه بعدى ایدئولوگ انقلاب این است که جامعه کمال مطلوب را نه تنها ترسیم نماید، بلکه شیوه عملى رسیدن به آن را هم نشان دهد. براى معتقدان به اسلام که اکثریّت قریب به اتّفاق جامعه را تشکیل مى دادند، این امر پذیرفته شده بود که حکومت اسلامى به طریقى که زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و خلفاى راشدین (براى شیعیان، انحصاراً دوران حکومت حضرت على(علیه السلام)) اجرا شده بود، مى تواند حکومت کمال مطلوب تلقّى شود و الگو و نمونه حکومت آینده قرار گیرد. امّا نکته مهم این بود که بعد از چهارده قرن و با توجّه به پیچیدگى هاى جامعه امروزى چگونه و توسط چه اشخاصى مى توان چنین حکومتى را تشکیل داد.
از طرف دیگر عدّه زیادى با اعتقاد به این امر که دنیا باید پر از فساد و ظلم و جور شود تا مهدى موعود(علیه السلام) ظهور نموده، دنیا را پر از عدل و داد کند و حکومت اسلامى را تشکیل دهد، مطلقاً امکان تشکیل چنین حکومتى در زمان غیبت را منتفى و تلاش براى چنین حرکتى را ضد ارزش مى دانستند.
در چنین شرایطى رهبر انقلاب با ارائه اصل ولایت فقیه، به زبانى ساده و در عین حال مستند به آیات قرآنى، اخبار و احادیث، ثابت مى نماید که احکام خدا تعطیل بردار نیست و در هیچ شرایطى حتّى در عصر غیبت کبرى نمى توان از اجراى احکام الهى سر باز زد و این مسئولیت بر دوش فقها و علما و على الخصوص افقه فقها، مى باشد.
امام(ره) در این رابطه خطاب به طلاب اظهار مى دارند:
شما در صورتى خلفاى اسلام هستید که اسلام را به مردم بیاموزید، و نگویید بگذار تا امام زمان(علیه السلام) بیاید. شما نماز را هیچ وقت مى گذارید تا وقتى امام زمان(علیه السلام) آمد، بخوانید. حفظ اسلام که واجب تر از نماز است. منطق حاکم خمین را نداشته باشید که مى گفت: باید معاصى را رواج داد تا امام زمان(علیه السلام) بیاید. اگر معصیت رواج پیدا نکند حضرت ظهور نمى کند.
دو شرط اساسى براى اداره جامعه اسلامى براى حاکم، لازم است:
اوّل این که آگاهى جامع و کامل به احکام خدا داشته باشد و دوم این که در اجراى احکام مزبور راه عدالت را در پیش گیرد. به عبارت دیگر فقیه عادل به عنوان جانشین رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام)، وظیفه رهبرى جامعه اسلامى و اجراى احکام اسلام را دارد و اطاعت از وى به عنوان ولى امر همچون اطاعت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) واجب است. در مورد حاکم و ولى امر در نظام اسلامى آراى مردم تنها نقش فعلیّت و به مرحله اجرا درآوردن اصل ولایت فقیه را دارد. بدین معنا که ولایت امر مقامى است که از طرف خداوند به او داده شده است و ثبوت آن مشروط به آراى عمومى نیست، اگر چه مردم او را به رهبرى و زعامت نپذیرند; ولى عینیّت و فعلیّت بخشیدن ولایت در گرو آرا و پذیرش عمومى مردم است.
از طرف دیگر، ممکن است بیش از یک نفر شرایط و اوصاف ولایت را دارا باشند; یعنى چند فقیه عادل و بصیر و آگاه در جامعه داشته باشیم که خواه نا خواه باید یک نفر از آن ها عهده دار زعامت و رهبرى شود. بدیهى است یکى از راه هاى عملى براى تحقّق ولایت و رهبرى یک فرد از بین چند نفر، راى اکثریّت است که قهراً پس از انتخاب و قیام آن فرد به مسئولیت هاى ناشى از امامت و ولایت، وظیفه رهبرى از عهده دیگران ساقط مى گردد.
با طرح این اصل، رهبر انقلاب سه مسئله مهم را به عنوان استراتژى انقلاب تعیین و ارائه مى نماید:
1. واژگونى حکومت طاغوت (شاهنشاهى).
2. تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى.
3. تضمین چنین حکومتى با اعمال اصل ولایت فقیه.
امام خمینى(ره) در این مورد مى گوید:
در این شرایط اجتماعى و سیاسى انسان مؤمن و متّقى ... دو راه در برابر خود دارد. اجباراً اعمالى مرتکب نشود و تسلیم اوامر و قوانین «طواغیت» نشده با آن ها مخالفت و مبارزه کند تا آن شرایط فاسد را از بین ببرد. ما چاره اى نداریم جز این که دستگاه هاى فاسدکننده را از بین ببریم. و هیأت هاى حاکمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم. این وظیفه اى است که همه مسلمانان در یکایک کشورهاى اسلامى باید انجام دهند و انقلاب سیاسى اسلامى را به پیروزى برسانند.
و ما براى این که وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت هاى دست نشانده آن ها خارج و آزاد کنیم، راهى نداریم جز این که تشکیل حکومت اسلامى بدهیم.
در جاى دیگر مى فرماید:
امروز چطور مى توانیم ساکت و بیکار بنشینیم و ببینیم عدّه اى خائن و حرام خوار و عامل بیگانه به کمک اجانب و به زور سرنیزه، ثروت و دست رنج صدها میلیون مسلمان را تصاحب کرده اند و نمى گذارند از حداقل نعمت ها استفاده کنند. وظیفه علماى اسلام و همه مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه که راه سعادت صدها میلیون انسان است، حکومت هاى ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامى تشکیل دهند.
رهبر انقلاب آن گاه در یک بررسى مقایسه اى ماهیّت حکومت اسلامى را مشخّص مى نماید:
حکومت اسلامى هیچ یک از انواع طرز حکومت هاى موجود نیست. مثلاً استبدادى نیست که رئیس دولت، مستبد و خودرأى باشد، مال و جان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف کند. هر کس را اراده اش تعلق گرفت، بکشد و هر کس را خواست، انعام کند و به هر که خواست، تیول بدهد و املاک و اموال ملّت را به این و آن ببخشد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و سایر خلفا هم چنین اختیاراتى نداشتند. حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است و البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن، که تصویب قوانین تابع آراى اشخاص و اکثریّت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقیّد به یک مجموعه مشروط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) معیّن گشته است. مجموعه مشروط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامى حکومت قانون الهى بر مردم است. ... در این طرز حکومت حاکمیّت منحصر به خداست و قانون فرمان و حکم خداست.
امام شیوه مبارزه و نیل به حکومت عدل اسلامى را در حرکت توده اى و انقلابى مردم مى بیند و براى این کار اوّلین وظیفه اى که براى روحانیان قائل مى باشد، آگاهى دادن به مردم است. او در آغاز، شیوه مبارزه مسالمت آمیز و توأم با اعتراض دسته جمعى را توصیه نموده و حرکت مسلحانه را ضمن این که نفى نمى کند به عنوان آغاز مبارزه توصیه و تجویز نمى نماید.
اگر یک اعتراض دسته جمعى به ظلمه که خلافى مرتکب مى شوند، یا جنایتى مى کنند بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آن ها بشود که این کار خلاف را انجام ندهید، یقیقناً دست بر مى دارند. وقتى که برخلاف حیثیت اسلام و مصالح مردم کارى انجام دادند و نطقى ایراد کردند. اگر از سراسر کشور، از تمام قراء و قصبات از آنان استنکار شود. زود عقب نشینى مى کنند. ... من آنها را مى شناسم. من مى دانم که چه کاره اند. خیلى هم ترسو هستند، خیلى زود عقب نشینى مى کنند. لیکن وقتى که دیدند ما از آن ها بى عرضه تریم جولان مى دهند.
اوّلین فعّالیّت ما را در این راه، تبلیغات تشکیل مى دهد. بایستى از راه تبلیغات پیش بیاییم... همیشه از اوّل قشون و قدرتى در کار نبوده است و فقط از راه تبلیغات پیش مى رفته اند. قلدرى ها و زورگویى ها را محکوم مى کردند. ملّت را آگاه مى ساختند و به مردم مى فهماندند که این قلدرى ها غلط است. کم کم دامنه تبلیغات توسعه مى یافت و همه گروه هاى جامعه را فرا مى گرفت. مردم بیدار و فعّال مى شدند و به نتیجه مى رسیدند.
تبلیغات و تعلیمات دو فعّالیّت مهم و اساسى ماست. وظیفه فقهاست که عقاید و احکام و نظامات اسلام را تبلیغ کنند و به مردم تعلیم دهند.
آن گاه به صورت عینى برنامه عملى و تاکتیک مبارزه را براى تضعیف و براندازى قدرت سیاسى مشخّص مى کند:
1. روابط خود را با مؤسسات دولتى قطع کنیم و با آن ها همکارى نکنیم.
2. از هر گونه کارى که کمک به آن ها محسوب مى شود، پرهیز کنیم.
3. مؤسسات قضایى، مالى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى بهوجود آوریم.
بدین سان بود که در جریان تغییرات و تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران، سه رکن اصلى انقلاب با همه توان ممکن، هماهنگ و منسجم، کاربردى وسیع و موفقیت آمیز داشت. بدین ترتیب حضور فعّال و گسترده امّت مسلمان ایران در صحنه مبارزه به رهبرى مرجع تقلید خود که از نبوغ و درایتى بى نظیر برخوردار بود، تحت لواى مکتب حیات بخش و جهان شمول اسلام، موجبات پیروزى شگرف انقلاب اسلامى را فراهم ساخت.
این که چه عامل و یا عواملى به حرکت انقلاب اسلامى و سیر حوادث مربوط به آن سرعت بخشید بحثى است که در فصل بعد بدان خواهیم پرداخت.
منبع:کتاب انقلاب اسلامى زمینه ها و پیامدها