شک را شکسته خشم تو در بازوان من
انگار قد کشیده ام
انگار طعم حادثه ای را چشیده ام
بازو گشاده ام که زمین آغاز برشکفتن و گفتن را
با انتظار و خاک بگوید
بازو گشاده ام که سرودی از آسمان
آغاز آفرینش باران را با خاک سینه چاک بگوید
من با توام در هر کجای عشق که هستی
من نیز سنگ شعری خود را تا شیشه های پنجره ی بسته سکوت پرتاب می کنم
باید که سد شیشه فرو ریزد
وقتی که پرنده کلام رسولم اندیشناک بال گشودنهاست.

منبع:نورپرتال


X