او برای رفتن به مشهد، از راننده همیشگی، یعنی ابوالقاسم محمد زمان (زمانی) کمک گرفت.محمد زمان میگوید «از زمان مدرسه چیذر با او [شهید اندرزگو] تا حدود سالهای 1351 آشنا بودم.در طول چند سال آشناییام با او چون ماشین داشتم در اکثر مسافرتهایش به شهرهای مختلف ایران با او بودم.خاصه در سالی که یک بار مسافرت به مشهد کرد..» . (1)
اندرزگو بدین وسیله به مشهد حرکت کرد.هنگام حرکت نیز به اسد الله اوسطی سفارش کرد که خواهر خانمش را به منزلشان برگرداند.چرا که اندرزگو به محکم کاری عادت داشت و در مدتی که مجبور به توقف در تهران بود، خواهر خانمش را به خانه پدرش برنگرداند، چون میدانستساواک منتظر ورود اوست و به محض دستگیری او با فشار، اطلاعات لازم را دریافت میکند.بنابراین، هنگام ترک تهران به آقای اوسطی سفارش کرد که او را به منزل عمویش بازگرداند و به منزل پدرش نبرد. (2)
چون در این صورت عموی او میتوانستبه پدر خانمش اطلاع دهد که فرزندشان نزد آنهاست و نیز احتمال داشت که ساواک قدری دیرتر متوجه بازگشت او شود و این فاصلهزمانی فرصتی طلایی برای پیمودن مسافتی طولانی به سوی مشهد بود.در ضمن اندرزگو توصیههای اکیدی به خواهر خانمش کرد که حاکی از دور اندیشی او بود.به او گفت «ساواکیها تو را خیلی اذیت میکنند، موهای تو را میکشند، میزنند و زندانت میکنند، اما تو به اونها هیچ حرفی نزن.نگو کت و شلواری شده.نگو فرار کردند.اگر پرسیدند، بگو با همان لباس روحانی فرار کرده است» . (3)
البته همینطور هم شد و ساواک به اطلاعات خواهر خانم اندرزگو خیلی امید داشت و منتظر بازگشت او بود.
خواهر خانم اندرزگو به محض بازگشت فورا توسط ساواک بازداشتشد و بازجویی از وی برای تخلیه اطلاعاتش شروع گردید.آنها با تهدیدات زیاد، نشانی دوستی را که اندرزگو چند شب را در منزل او گذرانده بود، میخواستند، و اینکه با چه ماشینی از قم آمده یا موقع رفتن با چه ماشینی رفته است، که البته این خانم مقاومت میکرد و عمدا جوابهای مبهم و سادهلوحانه میداد تا ساواکیها به خواسته خود نرسند.البته زیرکی و کاردانی اندرزگو خود عاملی بود که اطرافیان او از کارهایش مطلع نشوند، مثلا خواهر خانم او واقعا نمیدانست که آنها با چه ماشینی فرار کردهاند، زیرا موقع حرکتبه سوی مشهد، اندرزگو ماشین دوستخود را با فاصلهای زیاد و دور از چشم پارک کرده بود تا هم مواظب تحرکات غیر معمول در اطراف خود باشد و هم افراد آشنا ندانند او با چه ماشینی حرکت کرده است تا اگر علیرغم میل خود مجبور شدند حرفی بزنند، واقعا خبر نداشته باشند که او با چه ماشینی فرار کرده است. به هرحال، ماموران شهربانی و ساواک تمام تلاش خود را برای کسب اطلاعات از این خانم به کار بردند و حتی کار به شک الکتریکی و فشارهای اخلاقی و شکنجههای روحی هم رسید. (4)
بارها او را در خیابانهای تهران گرداندند تا خانه اوسطی یا محل کار او را به ماموران نشان بدهد، و یا احیانا شهید اندرزگو را در خیابان و در حین عبور شناسایی کند، ولی به مقصود خود نرسیدند.بعدا نیز او را بسیار به ساواک بردند و مورد آزارهای مکرر قرار دادند.
با این همه، ساواک به سید اسد لله اوسطی دستیافت.به روایتی، نحوه دستگیری او چنین بود که ساواک پس از فهمیدن اینکه اندرزگو در تهران در منزل شخصی به نام اسد الله اوسطی میهمان بوده است، و چون اندرزگو نیز قبلا در بازار، چای فروشیمیکرده و از دوستان صادق امانی هم بوده است، پس حدس زد که این فرد مورد نظر هم باید شغل چای فروشی داشته و در بازار مشغول کار باشد.ساواک با در جریان قرار دادن رئیس صنف چای فروشان، دریافت که سه تا اسد الله اوسطی وجود دارد و بدین سان فرد مورد نظر شناسایی شد، (5) اما پس از دستگیری اوسطی، پدرش، چمدان اسلحهای را که اندرزگو نزد پسرش نهاده بود، مخفی میکند، ولی با اعتراف اسد الله اوسطی مبنی بر اینکه چمدان اسلحه در خانه است، پدر او مجرم شناخته شد و به سه سال زندان محکوم گردید.خود اسد الله اوسطی هم به جرم پناه دادن به اندرزگو به ده سال زندان محکوم شد. (6)
به هر حال، شهید اندرزگو پس از رسیدن به مشهد، ابتدا در یک مسافرخانه اطراق کرد و بعد به خانهای شخصی نقل مکان نمود. در مدت اقامت ده روزه وی با کمک آقای طبسی سخت در پی تهیه و تدارک سفر به افغانستان بود.تا اینکه عاقبت وسایل مهیا شد و اندرزگو و خانوادهاش به زابل رفتند.در زابل یکی از آشنایان به نام حسینی پذیرای خانواده او شد تا پس از رفتن اندرزگو به افغانستان مقدمات انتقال خانوادهاش را به آنجا فراهم سازد.عاقبتخانواده وی با تحمل مرارتهای زیاد به افغانستان وارد شد و حتی حدود یک هفته نیز در دهات افغانستان توقف کردند، ولی ظاهرا دلالهایی که واسطه انتقال آنها به کشور دیگری بودند، پول او را ربودند و اندرزگو مجبور شد به مشهد برگردد (7) به نظر میرسد در این سفر بود که اندرزگو در جمعی از دوستان خود در افغانستان گفت همسرم اسم اصلی و کار من را نمیداند و آنگاه خودش را معرفی کرد.موقع بازگشت نیز اسم خود را حسین حسینی و نام همسرش را معصومه محمد بیگی گذاشت. (8)
در بازگشتبه مشهد، واعظ طبسی از او میپرسد که چرا از افغانستان برگشتی؟ اندرزگو جواب میدهد «جامعه افغانستان اسلامی نیست و من تحمل جامعه غیر اسلامی را ندارم.در ضمن برای گذران زندگی میبایستی کاری انجام دهم که برایم در آن سامان مقدور نبود» (9) به هر روی، با این که تحت تعقیب ساواک بود، تصمیم گرفت درمشهد سکونت و زندگی کند.وی در بازارچه سرشور مشهد خانهای اجاره کرد و فعالیتهای خود را مجددا سازماندهی و آغاز نمود.در این ایام بود که وی با کلاه افغانی و عینک دودی به اسم دکتر حسینی با دوستانش تماس میگرفت. (10)
علیرغم مشکلاتی که در سفر افغانستان به آن برخورده بود، تصمیم داشت که به محض ایجاد زمینههای مناسب دوباره بختخود را بیازماید.
مدتی پس از اقامت در مشهد، دوستانش از زابل زنگ زدند که مقدمات سفر فراهم شده است.او این بار بدون خانواده به زابل رفت. و چون کارها ظاهرا جور شده بود، بعد از مدتی به خانوادهاش پیغام داد که آنها هم به زابل بروند.خانم و فرزندان او حدود یک ماه در منزل یک خانواده زابلی ساکن شدند و به سبب وضعیتبسیار ناگوار و بد آن خانه، یکی از فرزندان وی (مهدی) بشدت بیمار شد.علاوه بر این، فرد صاحب خانه که جزو دلالهای طرف معامله بود، از ترس لو رفتن، قصد داشت زن و فرزندان اندرزگو را نابود کند و چون فکر میکرد اندرزگو برنمیگردد و خانوادهاش سبب گرفتاری آنها خواهد شد، سعی کرد با خوراندن چند قرص به همسر اندرزگو او را بکشد و راحتشود، (11) ولی خوشبختانه او قرصها را برغم پافشاری آن فرد نخورد تا اینکه در نیمههای شب فردی از سوی اندرزگو آمد و آنها را برد.این بار هم کارها مطابق میل پیش نرفت و ناچار دوباره به مشهد بازگشتند.اندرزگو در بازگشتسلاحهایی را که تهیه کرده بود(4 قبضه اسلحه کمری، تعدادی خشاب) به همسرش داد تا به بدنش ببندد و مخفی کند و سپس عازم شدند.در مسیر زابل تا مشهد پستهای متعدد بازرسی وجود داشت.او در هر یک از آن پستهای با روش خاصی خود و همسرش را بدون دردسر عبور میداد. (12)
در این سفر اندرزگو قیافه جدیدی داشت، صورتش را تراشیده بود، عینکی به چشم و کت و شلوار قهوهای رنگ بسیار شیک به تن داشت.در حالی که همسرش چادری کهنه داشت و اصلا قیافهاش به او نمیخورد. (13)
گفتنی است در اولین پستبازرسی که مسافران برای تفتیش خود و اثاثیهشان پیاده شدند، اندرزگو به بهانه دل درد همسرشوارد پاسگاه شد و با تعجب دید که عکس بزرگی از او با عنوان فراری و تحت تعقیب به دیوار نصب شده است.او با دیدن عکس فورا بازگشت.بعد از تمام شدن کار ماموران، این دو نفر نیز با خونسردی سوار شدند و حرکت کردند.
در پاسگاههای دیگر وضع سختتر بود و او ناچار شد در میانه راه اسلحهها و فشنگها را در جایی دفن کند تا صدمهای به همسر باردارش وارد نشود.به هر حال، او پس از سفری سختبه مشهد بازگشت و به همراه خانوادهاش تا هنگام شهادت در آنجا مقیم بود و در واقع، مشهد بازگشت و به همراه خانوادهاش تا هنگام شهادت در آنجا مقیم بود و در واقع، مشهد یکی از پایگاههای فعالیتهایش به شمار میرفت.
بدون تردید برای اندرزگو امکان نداشتبه خانه پدریاش برگردد.گاهی دور و بر خانهشان دیده میشد، ولی نمیتوانستبا بستگان خود تماس برقرار کند.فقط از دور برادرانش را میدید و میرفت. (14)
یک بار برادرش، سید حسین، را به طور اتفاقی در مشهد و در حرم میبیند، ولی به او تذکر داد که چون در تعقیبش هستند به منزلش نیاید.
در این ایام، شهید اندرزگو در بسیاری شهرها دیده میشد.گاه دوستانش در قم او را با ظاهری عجیب و غریب ملاقات میکردند. حسین غفاریان میگوید یک بار دیدم اندرزگو با ریش تراشیده و سبیل، با عینکی دودی و موهای بلند و بیتل مانند، و با کروات و کفشهای خیلی شیک، جلوی در خانه ما آمد. (15)
او با این قیافه عجیب و غلط انداز میخواست وسایل و اسلحههایی که در منازل دوستانش پنهان کرده بود، پس بگیرد.حسین غفاریان نیز به نشانیهایی که او میداد مراجعت میکرد امانتیها را برایش میآورد.مراجعتهای مکرر وی به تهران نزد دوستانش نیز از جمله فعالیتهای مبارزاتی وی محسوب میشد.البته افرزون بر این فعالتیها در داخل کشور، سفرهای متعددی به خارج از کشور داشت.
دهه پنجاه که سال شمار سقوط سلسله پهلوی بود، به آرامی به سالهای 1357 نزدیک میشد.مبارزان بسیاری در کشور ایران علیه ظلم ستم شاهی فعالانه مبارزه میکردند.اندرزگو به عنوان یکی از زبدهترین نیروهای جنگنده و مبارز که با اصول و مبانی فکری اسلامی راه پیروزی را میپیمود، نقطه اتکا و چشم و چراغ بسیاری از اینان بود.بویژه آنکه بر اثر سرکوبی همه جریانهای مخالف به دست رژیم سفاک پهلوی تقریبا همه مبارزان خسته و درمانده شده بودند.در این میان تنها معدود افرادی چون اندرزگو بودند که با تمامتوان در مقابل دستگاه امنیتی رژیم قد علم کردند و آنها را به مبارزه فرا میخواندند.او در این زمان وارد مرحله مبارزه فرسایشی با دستگاه اطلاعاتی امنیتی رژیم شده بود.
اندرزگو در مشهد درسش را نیز ادامه داد.وی در مسجد بازار سرشور رفت و آمد داشت ونزد ادیب نیشابوری میرفتیا در تکیه اصفهانیها نزد آقای موسوی درس فرا میگرفت.بعد از ظهرها به چند طلبه در منزل عربی و جامع المقدمات و نهج البلاغه و غیره درس میداد. (16)
در عین حال، با روحانیت مبارز مشهد نیز مرتبط بود.وی از طلبههایی که احتمالا با دستگاه امنیتی رژیم ارتباط داشتند، بشدت بدش میآمد و هیچگاه پشتسر آنها نماز نمیخواند.یک روز در بازار سرشور که با همسرش از دکتر برمیگشتبه یکی از این طلبهها برخورد و علنا بر سرش فریاد زد که چرا تو به کشتن جوانها و طلبهها در قم اعتراضی نمیکنی.شما که به شاهنشاه آریامهرتان دسترسی دارید، چرا تذکر نمیدهید؟ چرا باید طلبهها را در قم بکشند و به فیضیه حمله کنند؟ (17) در واقع، این سخنان بخشی از حملات بی امان او علیه جبهه دشمن محسوب میشد.او در مشهد و بازار سرشورها فقط پشتسر آقای خامنهای نماز میخواند و به او ارادت داشت و اصلا پشتسر آخوندهایی که عقیدهای به امام و مبارزه نداشتند، نماز نمیخواند.
بدین ترتیب، زندگی معمولی این شهید بزرگوار در مشهد ادامه داشت.اغلب مشغول زیارت امام رضا (ع) بود.گاه در برخی اعیاد مذهبی در اطراف مشهد منبرهم میرفت، ولی با پیدا شدن سر و کله ماموران رژیم ناچار بود فورا در شهر مشهد مخفی شود. (18)
جالب توجه است که در این سالها او از روبرو شدن با ماموران رژیم واهمهای نداشت.یک بار در اوایل اقامتش در مشهد، یکی از صاحبخانههایش که دولت زمین وی را مصادره کرده بود و پشتیبانی نداشت، به اندرزگو گفت: معلوم استشما خیلی زرنگ هستید، فردا برو دادسرا و به جای من صحبت کن تا شاید زمین را به من پس دهند.او هم قبول کرد و به دادسرا رفت.وی در حالی شروع به صحبت کرد که عکس خودش بالای سر رئیس اداره بود.به هر حال، او صحبتهای خود را کرد و برگشت و آب هم از آب تکان نخورد. (19)
سالهای 1353 اوج فعالیتهای اندرزگو در زمینه تهیه و انتقال سلاح بود.پیوسته تغییر چهره و قیافه میداد (20) و زیر لباسهای طلبگی خود کلت و مسلسهای زیادی حمل و نقل میکرد.حسین غفاریان از آن ایام خاطرهای نقل میکند که یک بار به خانه ما در قم آمد، دیدم خیلی چاق شده است وقتی لباسش را کنار زد از سینه به پایین تمام کلت کالبیر 45 تا کوچکترین کلت و مسلسهای خفیف بود که به بدنش بسته و لباده رویش کشیده بود.او به همین شکل در ماشین مینشست از میان عشایر کردستان به قم میآمد.در مواقع عادی هم یک کت مندرس و شلوار پاره میپوشید و خودش را به شکل کارگری ساده در میآورد و همیشه کیفی که گوشهاش پاره بود و از یک طرفش خودکاری بیرون آمده بود و از طرف دیگر چیز دیگری، در دست داشت که در آن دوتا اسلحه کوچک، یک مسلسل خفیف و کوچک و یک کلت کالیبر چهل و پنج را مخفی کرده بود. (21)
علاوه بر تهیه سلاحهای مختلف، با گروههای مبارز نیز ارتباط فعال داشت.
یک بار در مشهد خانه یکی از مبارزان نزدیک به او لو رفت که ظاهرا یکی از همسایههای ساواکی قضیه را اطلاع داده بود.خانه در محاصره پلیس قرار گرفت و حمله شدیدی به آنها آغاز شد، به طوری که دو یا سه نفر کشته شدند و یکی از آنها فرار کرد و نزد اندرزگو آمد و گفت لو رفتهایم. (22)
این خبر سبب شد اندرزگو فرصتی برای سر و سامان دادن به امور مخفی خود بیابد.یک بار دیگر در مشهد به طور اتفاقی دو ماشین پلیس به تعقیب او پرداختند، ولی چون او موتور گازی داشت، توانست از کوچهها با تلاش و سختی فرار کند. (23)
به هر حال، میکوشید در مشهد تا حد امکان جنبه امنیتی فعالیتهای خود را رعایت کند.
در این دوره، اندرزگو مسافرتهایی به خارج از کشور نیز داشت.وی در این ایام بار دیگر قصد حج کرد که در واقع مقصودش دیدار با امام خمینی در نجف بود.سرانجام توفیق دیدار یافت و دستوراتی از ایشان گرفت.در این ملاقات، امام بسیار سفارش کرد که خودش را حفظ کند. (24) وی مدتی نیز در پاکستان بود و با مبارزان و فعالان آنجا برای بسط نهضت و مبارزه امام همکاری میکرد.اتفاقا وقتی که در پاکستان بود ظاهرا بااتوبوس تصادف کرد و مدتی در خانه دوستانش بستری بود و معلوم شد پای او شکسته است.بعد از این حادثه یکی از همسایههای او در مشهد برای همسرش پیغام آورد که او را در سوریه دیده که عصا به دست داشته است. همسرش حدس میزند که او در یک درگیری مجروح شده و نمیخواسته است راستش را به این فرد بگوید.از این رو، گفت تصادف کردهام. (25)
اندرزگو در این سالها به کشورهای عراق، لبنان، افغانستان و عربستان سفر کرد و هدفش گسترش جبهه مبارزه علیه رژیم شاه بود.
او در این ایام کسب و کار مشخصی نداشت.در جریان حمله ساواک به خانهاش در قم نیز اموالش را غارت کردند و بخشی از کتابهایش را تقریبا به ارزش 150 هزار تومان آن روز بردند.دوستان او میکوشیدند از طرق مختلف به وی کمک مالی کنند تا در پیمودن مسیر مبارزه راسخ قدمتر شود و چون اندرزگو سید بود، میتوانستند از سهم سادات نیز به او بدهند.بدین منظور، با وی قرار میگذاشتند هفتهای یکی دو بار به قم یا به جای دیگری برود تا کمکهای مالی را در اختیارش بگذارند. (26)
امام نیز پس از دیدار او در نجف فرمود «اگر چیزی، کمبودی دارد، خانه ندارد، برایش تهیه کنند تا خانوادهاش در آسایش قرار گیرند» . (27)
که این امر سبب خوشحالی زیاد اندرزگو گردید، زیرا این سخن امام را به منزله تایید مبارزاتش از سوی امام و علاقه او به خود میدانست.ایشان نیز در ملاقات دیگری به امام گفتند که چیزی کم ندارم و از طرف آقایان به من رسیدگی میشود.بنابراین، اندرزگو علاوه بر دسترسی به مقادیر معتنابهی سلاحهای گوناگون، از نظر مالی نیز در حد مطلوبی قرار گرفت که همین امر گامی مؤثر در رشد نهضت در درون کشور بود.
حمایت جدی و وسیع تسلیحاتی و مالی او به سازمان مجاهدین خلق و سایر گروههای مبارزاتی نیز جالب توجه است، ولی پس از کودتای درون سازمانی مجاهدین و تغییر ایدئولوژی با آنها قطع ارتباط کرد.آنها مصرا از شهید اندرزگو خواسته بودند که کمونیستشود و در راه آنان قدم بگذارد، ولی با پاسخ منفی اندرزگو به خواسته آنان روابط دو جانبه قطع شد و آنان به دشمنان یکدیگر تبدیل شدند. (28)
بعدها از طرفچپیها (گروههای فدایی خلق) نیز مورد حمله قرار گرفت و مجبور شد پیوسته لباسها و هواداران مرتبط با خود را عوض کند. (29) وی در این باره به یکی از دوستانش گفته بود که «من الان آنقدر که از گروه مارکسیستها میترسم از ساواک نمیترسم.اینها سعی دارند مرا بکشند، چون این گروه در میانشان عدهای مخالف پیدا شده و تغییر ایدئولوژی دادهاند و ایدئولوژی آنها با ما نمیخواند و من که تا حالا به اینها کمک اقتصادی میکردم، دیگر نمیتوانم این کار را ادامه دهم، و به این جهت کمر به قتل من بستهاند و مرا تحت محاصره سختی قرار دادهاند و من در لیست افرادی هستم که میخواهند ترور کنند» . (30)
در سال 1355 در مشهد حادثهای سختبرای اندرزگو روی داد.ظاهرا در یکی از خانههای محل آموزش سلاح و مواد انفجاری او در چهار راه خواجه ربیع، نارنجکی منفجر شد.مردم به پلیس اطلاع دادند و وقتی مامورین به خانه حمله کردند، افرادی که در خانه بودند فرار کردند و یک نفر هم کشته شد.هر چند بعدا معلوم نشد که این افراد از یاران او بودند یا از هواداران او.به هر حال اندرزگو نیز با ماموران درگیر میشود و موقع فرار با موتورگازی خود با موتور سیکلتهای قوی هیکل پلیس تصادف میکند و پرت میگردد، ولی دور از چشم پلیس و در شلوغی جمعیتخود را گم میکند.مردم نیز وی را داخل مغازهای پنهان کردند و در مغازه را بستند تا کسی متوجه نشود.بعد چند نفر از کسبه او را به خانهاش بردند و به نجاری در آنجا سفارش دادند برایش چوبهای لازم درست کند و یک شکستهبند هم به خانه آوردند.استخوان ران او شکسته و بیرون زده بود و او تا مدتها با همین وضع تردد میکرد.تا اینکه روزی به دوستش حسین غفاریان در قم تلفن زد که من دارم میمیرم زود خودت را به مشهد برسان و بسیار تاکید کرد که درست را ناتمام رها کن و بیا.وقتی حسین غفاریان به مشهد میرسد، اندرزگو به وی میگوید «باید بروم بیمارستان بخوابم و مداوا کنم» . برای این کار پول زیادی در حدود پنجاه هزار تومان لازم بود، ولی او پولی نداشت.از این رو، حسین غفاریان از برادرش که مقلد امام بود، وجوهات را گرفت و نزد آقای پسندیده برد و ایشان نیز اجازه مصرفش را دادند و از کسان دیگری مانند آقای غنیان و آقای سید علی خامنهای (مبلغ نه هزار تومان) در مشهد پول گرفتند.بعد وقتی خواستند به بیمارستان بروند احتمال شناسایی او وجود داشت، چون عکس و اسم و مشخصات و مدارک دیگر لازم بود، ولی خوشبختانه با دکتر تازه واردی که از دانشجویان هوادار امام بود، آشنا شدند و مطلب را با او در میان نهادند.او نیز پذیرفت که با چهار هزار تومان ترتیب کارها را بدهد و عکس و شناسنامه و مدارک جعلی لازم را فراهم کند.بعد اندرزگو را نیز معالجه کرد و او به سلامتبیرون آمد. (31)
پس از این ماجرا، اندرزگو مدتی به کارهای معاملات و بازار (32) پرداخت و کسب درآمد کرد.کارش در بازار ظاهرا تا قبل از مسافرت به لبنان ادامه داشت.او برغم این فعالیتهای ظاهری و کسب کار به فعالیتهای مبارزاتی خود همچنان ادامه داد و هرگز در پیچ و خم زندگی روزمره گم نشد.در اواخر سال 56 سفر طولانی خود را به لبنان شروع کرد و در اسفند 56 از راه افغانستان و پاکستان به سوریه و سپس از آنجا به لبنان رفت.علی جنتی در این باره میگوید: «حدود سال 1355 بود که با تعدادی از مبارزینی که در سوریه بودیم متشکلتر شدیم...بعد من تصمیم گرفتم به ایران بیایم تا بتوانم شرایط خارج کشور را برای مبارزان داخل کشور تشریح کنم. و آن عده از مبارزانی را که در داخل کشور عرصه بر آنها تنگ شده بود به رفتن به خارج ترغیب نمایم و...در مدتی که سرگرم این کارها بودم با افراد متعددی ملاقات و صحبت کردم و بعد برگشتم.در سال 56 از جمله کسانی که به آن منطقه خارج از کشور [سوریه، لبنان] آمدند، شهید سید علی اندرزگو بود...او ابتدا با محمد منتظری ارتباط برقرار کرد و بعد من او را دیدم و وی را به لبنان بردم و نزد خود برای چند روز نگه داشتم و بعد نزد آقای فارسی رفت» . (33)
جلال الدین فارسی در این باره میگوید: «در اسفند 56 شهید اندرزگو به بیروت آمد.در آن زمان میان برادران مجاهدی که با محمد منتظری کار میکردند مسائلی پیش آمده بود که باید حل و فصل میشد.آقای اندرزگو به خدمت امام رفته و در حل این مسائل مجاهدت ورزیده بود.در بیروت به همین منظور و به اتفاق سید محمد غرضی و علی جنتی به منزل من آمدند و سعی شد قضایا حل و فصل شود.لذا جمع آقایان اخیر الذکر و عدهای از مبارزان در دمشق مستقر شده و در عرصه سیاسی و نظامی خدمات شایانی کردند...بعد اندرزگو را به درخواستخودش برای یک دوره آموزش کوتاه مدت بهپایگاه الفتح در دامور بردم...چون علاقه داشتبا سلاحهای ضد تانک آشنا شود» . (34)
ظاهرا قصد اندرزگو بررسی امکانات تعلمیاتی و تسلیحاتی آنان بود.او در آن جا مشاهده کرد امکانات وسیعی در این دو زمینه وجود دارد.به نقلی، اندرزگو با جلال الدین فارسی در این ایام «طرح تدارکاتی یک جنگ مسلحانه دراز مدت با رژیم را میریزد و خود در پایگاهی از الفتح شروع به یادگیری سلاحهای ضد تانک میکند تا بتواند عملیات خاصی را در ایران پیاده و رهبری کند» . (35)
در واقع، در زمانی که همه حرکتهای چریکی و مسلحانه در داخل به بن بست رسیده و توسط رژیم سرکوب و متلاشی شده بود، او میکوشید حرکت فراگیر و گسترده مسلحانه را ایجاد کند تا جو رکود و انزوای نیروهای مبارز را در هم بشکند.وی با قصد بهرهگیری از امکانات الفتح در گسترش جبهه داخلی مبارزه با رژیم و انتقال سلاحهای سنگین به ایران، این سفر را انجام داد.البته به کارهای فرعی دیگری نیز در این سفر پرداخت، مثلا در این ایام اقدام به تهیه بودجه نشریهای به نام فداییان به سردبیری جلال الدین فارسی و تقویت مبارزه فرهنگی و تبلیغی علیه رژیم کرد.او در مدت اقامتخود در لبنان که از اسفند 56 تا خرداد ماه 57 طول کشید، توانست آموزشهای جدیدی در زمینه کاربرد سلاحهای مهمی چون اسلحه ضد تانک، موشکهای کوچک ضد تانک و تهیه بمبهای دستی فراگیرد (36) و با کولهباری از تجربه و امید به ایران برگردد.
در این سفر قرار بود اندرزگو به محض ورود به ایران افراد مورد اطمینان را برای آموزش به لبنان بفرستد، و از لبنان نیز برای او اسلحه به ایران ارسال شود.او تقریبا بعد از سه ماه اکبر شالچی را فرستاد تا قدری سلاح به ایران بیاورد.وی برای رد گم کردن به همراه خانوادهاش با یک ماشین آمریکایی خیلی بزرگ به اروپا رفت و بعد به سوریه آمد.دوستان شهید اندرزگو در آنجا سلاحهای متعددی چون کلاشینکف و غیره را جاسازی کردند تا به ایران ببرد. (37)
شهید اندرزگو در خرداد 1357 به ایران بازگشت و پس از انجام برخی امور ضروری، به سراغ علی اکبر شالچی رفت و وی را مطلع کرد که با کمک دوستانش مقدمات عملیاتترور شاه را [در کیش] آماده کرده است و به وی گفتشما به سبب آشنایی با راههای زمینی و گمرک و جاسازی اتومبیل وظیفه دارید سلاحهای مورد نیاز ما را از لبنان تحویل بگیرید و به ایران منتقل کنید و در اسرع وقت در تهران تحویل دهید و تا نیمه رمضان (شهریور) و حد اکثر تا آخر ماه مبارک باید به تهران برگردید.مسافرت شالچی از سی تیر شروع شد و در هفتم ماه رمضان به سوریه رسید، ولی نتوانستخود را تا نیمه رمضان و سر قرار به اندرزگو در تهران برساند. (38)
به همین دلیل اندرزگو نقشه جدیدی برای ترور شاه طرح کرد.
ظاهرا وسایل و سلاحهایی که شهید اندرزگو منتظر ورودش بود بسیار اهمیت داشت، چون وی در آن موقع به ربط خود با بچههای نیروی هوایی گفت ما قصد دریافت فرستندهای از لبنان را داریم که تمام ایران را پوشش دهد.شما چه کمکی میتوانید بکنید؟ او هم وعده داد وسایل مورد نیاز را برای استقرار و راه اندازی از نیروی هوایی بیاورد و از نیروهای متخصص نیز کمک بگیرد. (39)
البته پس از بازگشتشهید اندرزگو از لبنان در آنجا اتفاقاتی رخ داد که بر قول و قرارهایی که او با نیروهای آنجا گذاشته بود مؤثر واقع شد.در اوایل تابستان 1357 الفتح تمام امکانات خود را به امام عرضه کرد.امام نیز جلال الدین فارسی را به عنوان نماینده برای استفاده از آن امکانات معرفی کرد و قرار شد به منظور پیروزی سریعتر حرکتهای مبارز ضد رژیم، سلاحهای ضد تانک به ایران فرستاده شود. (40) در حالی که اندرزگو در انتظار رسیدن اکبر شالچی سرقرار ماه رمضان همان سال به سر میبرد.
اندرزگو با خیال راحت در انتظار رسیدن سلاحها از لبنان بود.او علاوه بر پیگیری نقشههای مهمی که میبایستبا ورود آن سلاحها اجرا شود، شبانه روز در پی عملی کردن طرحها و نقشههای دیگر خود بود.بویژه آنکه سال 57 برای رژیم منفور پهلوی به منزله آخرین لحظات حیات محسوب میشد.یکی از طرحهای بسیار مهم اندرزگو در تابستان سال 57، نقشه ترور شاه بود.البته ایشان مدت زیادی بود که برای از میان برداشتن شاه فکر میکرد و نقشه میکشید ولی تا این زمان، این قدر به عمل و اجرا نزدیک نشده بود.اکبر صالحی دوست اندرزگو میگوید: اندرزگو شبی به خانه ما آمد و گفت طرحی به نظرم رسیده است.قصد دارم شاه را با اطرافیانش ترور کنم.او در توضیحطرح خود گفت در رفت و آمدم به خارج فهمیدم دستگاههایی هست که میتوان سلاحی روی آن سوار کرد و خیلی دقیق کار میکند، ولی حدود یک میلیون تومان هزینه میبرد.این اسلحه را باید از لبنان وارد کنیم.من در لبنان قول دادم آن را بخرم و پس از جداسازی توی یک ماشین آخرین مدل جاسازی کنم و بیاورم منزل شما و پس از سوار کردن دستگاه آن را به محلی که در چند کیلومتری محل استقرار شاه در زمان افتتاح یکی از مراکز دولتی استببریم و از دور تنظیم و شلیک کنیم نقشه را عملی سازیم.
بعد از این مقدمات مشکل اصلی تهیه مبلغ یک میلیون تومان بود.قرار شد اکبر صالحی با سایر دوستانش در این باره صحبت کند. صالحی با اندرزگو مشورت کرد که با چه کسانی درباره گرفتن پول صحبتشود.بعد از مذاکرات با دوستان بسیار نزدیک و محرم مانند شهید صادق اسلامی و مرحوم پور استاد و رحیم خانیان قرار شد صالحی، اندرزگو، پور استاد و اسلامی به خانه رحیم خانیان که از دوستان محرم آنها و از متدینین بازار و دست اندر کار آهن آلات بود، بروند و درباره تهیه این پول صحبت کنند.آنها نزد او رفتند و مساله را مطرح کردند.او هم قول داد که موضوع را با آقای ترخانی در میان بگذارد تا با کمک چند تن از دوستان بازاری به طور محرمانه پول را تهیه کنند.این قضایا روزهای چهاردهم یا پانزدهم رمضان صورت گرفت، (41) ولی اندرزگو در 21 رمضان به شهادت رسید.
طبق اقوال همرزمان اندرزگو، این طرح که میبایست در 23 رمضان سال 57 به اجرا درمیآمد، یکی از چند طرحی بود که او برای ترور شاه کشیده بود.چرا که وی پس از بازگشت از لبنان پیوسته رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفته بود، مثلا اطلاع داشت که شاه سالی یک بار و تقریبا پانزده روز برای تفریح به جزیره کیش میرود.وی موفق شده بود با کمک یاران مبارز خود در نیروی هوایی طرحی برای ترور شاه تهیه کند (آن زمان دوستان نیروی هوایی او را به نام دکتر جوادی میشناختند) .طرح تهیه شده از این قرار بود: چند تا از یاران نیروی هوایی باید به لبنان نزد جلال الدین فارسی بروند و دورههای مخصوصی را ببینند که از سی تا چهل روز طول میکشید.پاسپورتها و سایر مدارک را قرار بود خود اندرزگو برای آنها تدارک ببیند.اسلحههای لازم را نیز او باید تهیه میکرد و با کمک دوستان مختلف در نیروی هوایی و به وسیله هواپیما به جزیره کیشمیفرستاد دسته دیگری از برادران در کیش باید زمینه اجرای عملیات را فراهم، و نیز نقاطی را که شاه قصد داشتبه آنجا برود، روی نقشه مشخص کنند.سپس قرار بود مسلسلها و سلاحها را داخل وسایل ورزشی مانند میلها جاسازی کنند و مکانهای ترمینال و ترابری هم بررسی نماید تا شیوه انتقال این وسایل معلوم گردد و با چند بار بردن و آوردن چمدانها مطمئن شوند که کارها رو به راه است.پس از این کارها، اصل اجرای عملیات به عهده سایر افراد در کیش بود تا طبق نقشه آن را در فرودگاه اجرا کنند.فرودگاه کیش دو باند دارد، یکی باند بین المللی است که هواپیماهای مدرن هم میتوانند در آنجا بنشینند.در این باندها جاهای مخصوصی برای تعبیه کابل وجود داشت.در این شکافها دو نفر به راحتی جا میگرفتند.
قرار بود موقعی که هواپیمای شاه فرود آمد، یک نفر از برج مراقبتخبر دهد و این دو نفر روی باند به هواپیمای شاه حمله کنند. (42) بدین سان، نقشه از ابتدا تا انتها به طرز دقیقی طرح ریزی شده بود.آخرین ملاقاتی که این افراد با اندرزگو داشتند در مشهد بود که قرار گذاشتند او به تهران بیاید تا اسلحههایی را که میرسید جاسازی کند و عملیات در کیش شروع شود، ولی طرح به دلایلی اجرا نشد. (43)
نقشه دیگر اندرزگو به نقل از یکی از دوستانش این بود که پس از تاخیر علی اکبر شالچی در بازگشتبه ایران چون امیدی نمیرفت که طرح ترور شاه که بر اساس بازگشت وی طرح ریزی شده بود، اجرا شود، او تصمیم گرفتبا شخصی در داخل یکی از کاخهای شاه تماس بگیرد.پس از بررسیها قرار شد آن شخص شاغل در کاخ شاه را مسلح نمایند و به طریقی به وی سلاح برسانند تا در موقعی مناسب نقشه ترور شاه را اجرا کند از این رو، قرار شد دو قبضه کلت کمری را در میان دو میل ورزشی و تعدادی مواد منفجره را در میان دو دمبل جاسازی کنند و به وی برسانند.پس از اینکه میلها و دمبلها تهیه شد، اندرزگو قرار گذاشت که به اتفاق دوستش علوی به ساوه و همدان (خرمدره) بروند تا با افرادی که در کار قاچاق اسلحه بودند، دیدار کنند.علوی میگوید: روز نوزدهم رمضان با هم ملاقات داشتیم تا زمان حرکت را تعیین کنیم، ولی وقتی سید رادیدم، او گفتخوب است تا شب 21 رمضان در تهران باشیم و مراسم شبهای احیا را اجرا کنیم و پس از آن برویم که (44) قبل از احیای شب 21 رمضان به شهادت رسید.
شهید اندرزگو این گونه در پی براندازی رژیم پهلوی از طریق ترور شاه بود.افزون بر این اقدامات، در سایر عرصههای مبارزه هم با رژیم پهلوی میجنگید.روزهای پایانی عمرش با قضیه سینما رکس آبادان مصادف بود.همسرش میگوید: غروب روز فاجعه سینما رکس آبادان او به منزل آمد و در حالی که به شاه فحش میداد، گفتخودش این کار را کرده است و میخواهد به گردن مردم بگذارد.من به تهران میروم و اعلامیه چاپ میکنم، مردم بفهمند تقصیر شاه بوده است. (45)
بنابر این، به تهران رفت و در منزل دوستش اکبر صالحی شروع به چاپ اعلامیههایی در این زمینه کرد.بعد از چاپ تعداد کثیری اعلامیه مقداری را خودش برداشت و بقیه را به فرزندان یکی دیگر از دوستانش، رجب افشار، داد تا فورا پخش کنند (46) و بدین ترتیب بر ضد تبلیغات دروغین رژیم علیه مبارزان به مقابله برخاست.
بدین سان، روزهای ماه رمضان بسرعت میگذشت.در این ماه همچون سایر ماهها فعالیتهای مذهبی و اجتماعی و سیاسی اندرزگو بشدت ادامه داشت.روزها برای اقامه نماز به مسجد تیر دو قول و سایر مسجدها میرفت تا به قول خودش آقایون را ارشاد کند.وی در گفتگو با روحانیون از آنها میپرسید موضع شما چیست؟ بعد به آنها میگفتحرف امام را بزنید حتی، اگر شهید بشوید.اگر از ما هستید، در بالای منبر حرف ما را بزنید. (47) او به همین شیوه دعوت به مبارزه علیه رژیم را گسترش میداد.در این ماه، او سراپا عبادت و اخلاص بود و دائما در مسجد حضور داشت تا اینکه شب نوزدهم رمضان که مردم میخواستند در مسجدها اعلامیه پخش کنند، نیروهای امنیتی مسجدها را بستند و آنها نمیتوانستند مراسم احیا را در مسجد برگزار نمایند.رجب افشار از اندرزگو درخواست کرد که مراسم احیا را در خانه آنها برگزار کند.وی پذیرفت و حدود سی نفر جمع شدند و خودش دعای کمیل را خواند و اعمال شب نوزدهم رمضان را به جا آورد.سپس یک ساعت مانده به اذان صبح از همان منزل آقای رجب افشار خواستبه منزل اکبر صالحی تلفن بزند.هرچند افشار به او تذکر داد که تلفن نکن چون شماره ما تحت کنترل ساواک است، (48) ولی اندرزگو صحبت را شروع کرده بود و از صالحی درباره اعلامیهها سؤال کرد.این امر سبب شد ساواک مظنون شود و با اندکی تجسس بفهمد که دکتر جوادی، اصفهانی، حسینی و تهرانی و غیره همان سید علی اندرزگوست.همچنین اندرزگو در همین مکالمهای که ساواک مشغول استراق سمع آن بود به اکبر صالحی گفت امشب به خانه شما میآیم.ساواک قضیه را فهمید.به هرحال، او پس از تلفن سحری خورد و بعد دعا کرد که خدا شاه را نابود کند و شرش را به خودش برگرداند.سپس تا ساعت نه صبح خوابید. (49) صبح نوزدهم رمضان اندرزگو به منزل خود در مشهد تلفن زد و با همسرش صحبت کرد (50) و به وی سفارش نمود که روزه نگیرد تا بتواند بچه را شیر دهد. (51) بر اثر این مکالمه، ساواک جای او را در تهران شناسایی کرد.
اندرزگو، مدتی قبل از این ماجرا به عناوین مختلف به برخی از شکنجهگران ساواک پیامهایی فرستاده بود.وی شاید دو یا سه ماه قبل از شهادتش برای منوچهری و ازغندی و غیره، توسط افرادی که در زندان بودند، پیامهای تهدید آمیزی با این مضمون فرستاد که این قدر دنبال من نباشید، سرانجام شما را میکشم.این عمل سبب ناراحتی شدید آنها شد.به همین سبب، تصمیم گرفتند به هر وسیله ممکن او را پیدا کنند.البته ردپای ضعیفی هم از او داشتند و برغم وضعیتبحرانی مملکت، آنها پروندههای دوستان قدیمی اندرزگو مانند اکبر صالحی و اسد الله اوسطی و غیره را بررسی کردند که چیزی به دست نیاوردند.از این رو، برای مدتی تلفنهای خانه آنها را کنترل کردند.بعدها تهرانی اعتراف کرد که در این استراق سمعها متوجه شدیم از راههای دور تلفنهای مشکوک و مرموزی میشده، ولی صدای اشخاص تلفن کننده یکی است و فقط اسمش فرق میکند.یک ماه تلفنها را کنترل میکنند تا آن شبی که قرار شد اندرزگو به خانه اکبر صالحی برود.از طریق ساواک مشهد نیز تلفن وی را ردیابی و منزلش را در مشهد شناسایی کرده بودند.به اعتراف تهرانی، وی وعدهای دیگر مامور شدند که شب هفدهم رمضان به مشهد بروند.آنها شبانه منزل او را محاصره میکنند، ولی پس از پرس و جو از مغازهدارهای اطراف متوجه میشوند که او صبح همان روز به تهران رفته است.با ساواک تهران تماس میگیرند و میفهمند که آن روز (نوزدهم رمضان) به منزل صالحی تلفن کرده است.تهرانی و گروه وی فورا به تهران برمیگردند و آماده تعقیب اندرزگو در ساعت موعود میشوند. (52)
اندرزگو پس از ملاقات روز پانزدهم رمضان با صالحی و خانیان در مورد تهیه پول، در روز جمعه به مشهد نزد خانوادهاش رفت و قرار شد صالحی با خانیان در تماس باشد و مساله را پیگیری کند.او مجددا روز هفدهم رمضان از مشهد به سوی تهران حرکت کرد تا خودش موضوع تهیه پول را پیگیری کند.دقیقا در همین زمان است که تهرانی و گروهش به سراغ او در مشهد رفتند و متوجه شدند او به تهران بازگشته است.اندرزگو روز هجدهم رمضان به تهران آمد تا از قضایا مطلع شود.در بازگشت از اکبر صالحی درخواست کرد که قضیه را سریعتر پیگیری کند.صالحی نیز با خانیان و پور استاد صحبت کرد که زودتر پول را تهیه کنند و تحویل دهند.این مسائل در حالی صورت میگرفت که تلفنهای منزل صالحی و سایر دوستانش نیز کنترل میشد.از این رو، مساله لو رفت و نشانیهای همه آنها به دستساواک افتاد.سرانجام، ساواک فهمید که شب بیستم رمضان اندرزگو قصد دارد به خانه اکبر صالحی برود تا نتیجه مذاکرات او با خانیان را بفهمد.این در حالی بود که وقتی او به سوی کوچه سقاباشی حرکت میکرد، تمام آن منطقه توسط نیروهای ساواک قرق شده بود.
اندرزگو ابتدا به خانه مرتضی صالحی رفت.در عصر روز نوزدهم رمضان بود که صالحی اصرار میکند او در همانجا افطار کند، ولی اندرزگو میگوید باید به منزل اکبر صالحی بروم، چون قرار است از مشهد تلفن کنند و من باید در آنجا باشم.آقای مرتضی صالحی نیز برای افطار دعوت شده بود و باید میرفت.به هر حال، حدود نیم ساعت مانده به اذان مغرب و افطار، اندرزگو به وی گفت میخواهم قدری از آن اعلامیهها را به کسی بدهم (اعلامیههای مربوط به انفجار رستوران خان سالار در میدان آرژانتین و نیز اعلامیه انفجار سینما رکس آبادان) .اعلامیهها را از او گرفت و توی کت و پیراهنش گذاشت و به مرتضی صالحی گفت ابتدا به میدان ژاله (شهدا) میرود، چون قراری داردو بعد هم منزل برادر او، اکبر صالحی میرود و خداحافظی کرد و رفت.مرتضی صالحی میگوید که ما هم چون قرار بود به افطاری برویم، با ماشین حرکت کردیم و در سر سه راه امین حضور دیدیم که چند تا آمبولانس و ماشین پلیس آژیرکشان بسرعتبه سوی بیمارستان بازرگان میروند، در حالی که اندرزگو را میبردند و ما نمیدانستیم. (53)
به هرحال، سید پس از خروج از منزل مرتضی صالحی ابتدا به میدان شهدا (ژاله) میرود.ظاهرا با فردی از گروه منصورون قرار ملاقات داشت که پس از ملاقات اعلامیهها را به او میدهد.سپس به سوی محله سقاخانه حرکت میکند.به قول تهرانی او با یک نفر دیگر حرکت میکرده، ولی معلوم نشد او چه کسی بوده و بعد چه شده است.سید از خیابان ژاله داخل آب سردار رفت.منزل آقای اکبر صالحی پشتخانه امام جمعه بود.ماموران نیز از میدان شهدا او را تعقیب میکردند.آنجا به او ایست میدهند، ولی او توجه نمیکند و میرود تا از دیوار خانه امام جمعه بالا برود و فرار کند که همان جا به رگبار بسته میشود. (54)
وقتی اندرزگو به رگبار بسته شد از خود حرکتی نشان میدهد که حاکی از قصد او برای کشیدن اسلحه بوده، ولی ظاهرا برای ترساندن مامورین و پیدا کردن فرصتی به منظور معدوم کردن نشانیها و شماره تلفنهای مرتبط با خود بوده است.بعد از این عمل، مامورین سر میرسند و درحالی که او مشغول پاره کردن و و خوردن و خون مالی کردن مدارک همراه خود بود، او را روی برانکارد میگذارند تا هرچه سریعتر ببرند، ولی او حرکت میکند و خود را به زمین میاندازد تا آخرین لحظه عمر سراسر مبارزه خود را نیز در مبارزه بگذراند و زنده به دست دشمن نیفتد.از این رو، مامورین مجبور میشوند او را با طناب به برانکارد ببندند و سپس ببرند. که در این هنگام دیگر روح پر فتوح او به ملکوت اعلی پیوسته بود.
پس از این عملیات، مامورین مست غرور از پیروزی، فورا جریان را به ریاستشهربانی گزارش دادند که «ساعت 30/19 مورخ 2/6/57 در خیابان سقاباشی میان یک نفر از افراد خرابکاران و افسران کمیته مشترک ضد خرابکاری درگیری حاصل شده که او کشته شده. ..» . (55) دستورات سریع دیگری صادر شد تا تمام افراد وابسته به وی در مشهدو تهران دستگیر شوند.مرتضی صالحی میگوید ما بعد از افطار به خانه برگشتیم، در حالی که مامورین حدود ساعت 8 یا 9 شب به خانه برادرم، اکبر صالحی میروند که در خانه نبود و به روضه رفته بود.آنها ساعتیازده شب مجددا به خانه او میروند و نشانی مرا نیز گرفتند و نزدیک سحر بود که به خانه ما آمدند. البته حدود ساعتیازده یا دوازده شب بود که برادر دیگرم به خانهام آمد و گفتسید را با تیر زدند.گفتم نه، او به خانه اکبر رفته است.او گفت نه، سید تیر خورده است.من به خانه اکبر تلفن کردم.همسرش گوشی را برداشت، ولی عادی صحبت میکرد.بعد فهمیدم مامورین در خانه آنها بودند و کنترل میکردند. (56)
رجب افشار نیز میگوید روز جمعه به خانهام هجوم آوردند.در یکی از اتاقهای خانه من حدود پنجاه هزار برگ اعلامیه متعلق به اندرزگو بود که موقع تفتیش مامورین، اتاق مزبور را نشان ندادم و آنها هم متوجه نشدند.بعدا بچهها آن اعلامیهها را آتش زدند. (57)
به هرحال، مامورین رژیم تا جایی که شناسایی کرده بودند افراد مرتبط با اندرزگو را دستگیر کردند که به نقلی فقط حدود سی نفر از طریق کنترل تلفن شناسایی و دستگیر شدند که برخی از آنها عبارت بودند از حسین، محسن، اصغر و مرتضی صالحی، صبور، صادق اسلامی، اکبرپور استاد، سید عباس بهشتی، محسن لبافی. (58)
همزمان با این دستگیریها، حمله وحشیانه نیروهای رژیم به منزل اندرزگو در مشهد آغاز شد.همسر او نقل میکند: «آخرین دیدار ما شانزدهم رمضان 1357 بود.آن روزها احساس خاصی داشت و میگفت اوضاع دارد سخت میشود، میخواهم بروم تهران و اعلامیههای امام خمینی (ره) را چاپ کنم...حال و هوایش طوری بود که گویا به مرحله شهادت نزدیک میشود.خداحافظی کرد و رفت.صبح روز نوزدهم رمضان هم تلفن زد.بعدها فهمیدم که همین تلفن باعث لو رفتن ایشان شده بود و محل سکونت ما هم در مشهد لو رفت.شب بیستم رمضان بود و همسایهها متوجه میشوند چند نفر از دیوار خانه ما بالا میروند.با فریاد آنها مامورین فرار میکنند.فردا صبح زود ریختند در خانه و همه وسایل را به هم ریختند و اسلحههای آقا را پیدا کردند... (59) موقعی که ساواکیها درخانه بودند، مدام هلیکوپتر بالای شهر مشهد رفت و آمد میکرد که خیلی غیر عادی بود.بعد به من گفتند که باید همراه آنان به تهران بروم.یک پیکان آبی رنگ داخل کوچه ایستاد.سه مامور ساواک جلو، سه مرد گنده هم عقب نشسته بودند.من و چهار بچهام مجبور شدیم همان صندلی عقب خودمان را جا بدهیم.در یکی از میادین شهر، ما را سوار عقب یک لندرور کردند.من که بایست دو بچه کوچک خود را لاستیکی میکردم خیلی معذب بودم.در طول مسیر هم خودم را به سادگی و کودنی زدم تا نتوانند اطلاعاتی از من کسب کنند.در ادامه راه ماشین به داخل ساختمان ساواک بابل رفت و فردا به سوی تهران حرکت کردیم و یک راستبه زندان اوین رفتیم.جلوی زندان گفتند چادرت را بکش روی صورتت تا جایی را نبینی.وارد دفتر ازغندی شدیم.از لج آنها خودم را به سادگی زدم و رفتم وسط اتاق و پشتی یکی از مبلها را گذاشتم روی پایم و مهدی را روی پایم خواباندم.یکی از آنها میگفت این زن ساده است.دیگری میگفت دارد زرنگی میکند.شب اول من و بچهها را بردند به سلول که خیلی وحشتناک بود.در سلول بغلی مردی را شکنجه میکردند....برای نظافتبچهها مشکل داشتم و میبایستبرای شستن کهنهها به داخل حیاط بروم...دو روز بعد بچهها را بردند خانه پدر تحویل دادند، ولی مرتضی که هفت ماهه بود و شیر میخورد پهلوی خودم ماند.یکی دو ماهی بازجویی میشدم.در بازجویی گفتند تو چرا با او ازدواج کردی؟ چرا با خواستگاری که کارمند صنایع دفاع بود ازدواج نکردی...من هم گفتم من نمیدانستم باید برای ازدواج از شما اجازه بگیرم یا شوهرم را شما انتخاب کنید، من پدر و مادر دارم.
ما تا مدتها نمیدانستیم آقا شهید شده، منتظر بودیم او با امام به ایران برگردد.وقتی امام آمد ما را بردند پهلوی ایشان.امام خبر شهادت ایشان را به ما دادند، باور نمیکردم، ولی امام تایید کرد و گفت چرا این گونه است و سید بزرگوار شهید شده است.
بعدها تهرانی شکنجهگر ساواک شیوه شهادت سید را بازگو کرد و مزار او را دربهشت زهرا در قطعه 39 نشان ما داد» . (60)
به این صورت پرونده زندگی مبارز مسلمانی که چهارده سال بیامان و شجاعانه علیه رژیمی سفاک و دیکتاتور جنگیده بود در آستانه پیروزی شکوهمندی که سالها در انتظارش بود، بسته شد.شهید اندرزگو با شرکت در عملیات اعدام انقلابی حسنعلی منصور در سال 1343 مبارزه با حکومت پهلوی را شروع کرد و با طراحی ترور شاه در سال 57، یک دوره جنگ طولانی علیه سردمداران رژیم را تدارک دید.در مدت این چهارده سال نه یک بار در دام ساواک افتاد، و نه لحظهای در پیمودن راه خود تردید کرد و نه لحظهای اسلحه به زمین گذاشت.خلاصه آنکه باید گفت او چریک تنهایی بود که به عشق حاکمیت اسلام و عشق امام خمینی (ره) مدت چهارده سال برای اسلام جنگید.
پینوشتها:
1.ر.ک: روزنامه جمهوری اسلامی، ویژنامه سالگرد شهادت...، 9 مرداد 1359، همان، ص 6.
2.گفتگو با خواهر همسر شهید اندرزگو، سروش، همان، ص 40.
3.همان، ص 40.
4.همان، ص 41.
5.آقای غفاریان راوی این روایت است.ر.ک: مصاحبه با حسین غفاریان، سروش، ص 63.
6.همان، ص 63.
7.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 31.
8.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد، ص 223.ضمنا اندرزگو در ایام توقف در افغانستان با مجاهدان افغانستان تماسهایی گرفته بود.ر.ک: خاطرات علی اکبر صالحی، ج 2، ص 7- 6.
9.مقاله پیام شهید، روزنامه جمهوری اسلامی، همان.
10.مصاحبه با اکبر صالحی، سروش، ص 52.
11.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد ص 225.
12.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 31.
13.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد، ص 226.
14.مصاحبه با سید حسین اندرزگو، سروش، ص 44.
15.مصاحبه با حسین غفاریان، سروش، ص 4- 63.
16.سروش، ص 29.
17.همان: ص 35.
18.سروش، ص 98.
19.سروش، ص 98.
20.مصاحبه با غفاریان، سروش، ص 64
21.همان، ص 64.
22.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 32.
23.همو، سروش، ص 32.
24.دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 7، ص 270.
25.همو، سروش، ص 33.
26.غفاریان، همان، ص 64.
27.همو، سروش، ص 65.
28.همو، سروش، 64
29.همو، مجله، سروش، ص 64.
30.روزنامه جمهوری اسلامی، ویژهنامه سالگرد شهادت شهید اندرزگو، 1359
31.غفاریان، سروش، ص 65
32.همان، ص 65
33.مصاحبه با علی جنتی، همان، ج 11، 21.2
34.فارسی، جلال الدین، زوایای تاریک، ص 405 و نیز ر.ک: سروش، همان، ص 49
35.سینا واحد، افسانه سرخ یک چریک مسلمان، روزنامه جمهوری اسلامی، همان.
36.سروش، ص 49
37.مصاحبه با علی جنتی، ج 11، ص 23.21
38.دوانی، همان، ص 2- 281.
39.مجله سروش، همان، ص 21
40.مجله سروش، همان، ص 48
41.مصاحبه با اکبر صالحی، همان، 26 ص 4.31
42.مصاحبه اختصاصی با رابط سید علی اندرزگو در نیروی هوایی، سروش، همان، ص 21- 20.
43.زمان دقیق این عملیات بدرستی معلوم نیست.رابط سید علی اندرزگو در نیروی هوایی میگوید قرار بود این عملیات در سال 56 انجام شود که نشد و به عید 57 موکول گردید و در آن تاریخ هم انجام نشد و ظاهرا تا قبل از شهادت اندرزگو همه منتظر اجرای عملیات کیش بودند. (ر.ک: سروش، همان، ص 21- 20) .
44.دوانی، همان، ج 7، ص 2- 281.
45.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، همان، ص 34.
46.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 59 و نیز، همان، ص 34.
47.مصاحبه با رجب افشار، همان، ص 59.
48.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 58.
49.همو، همان، ص 58.
50.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 228.
51.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 35.
52.سروش، ص 67.
53.مصاحبه با مرتضی صالحی، ج 1، ص 37- 32.
54.همان، ص 39- 37.
55.پرونده شهید اندرزگو، ج 2، سند ش 236.
56.مصاحبه با مرتضی صالحی، ج 1، ص 9- 38.
57.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 58.
58.سروش، همان، ص 54، و نیز خاطرات اکبر صالحی، ج 3، ص 11- 10.
59.سرگرد جباری طی گزارشی از مشهد اعلام کرد «پس از اطلاع از کشته شدن شیخ عباس تهرانی معروف به اندرزگو در تهران، ساعت 00/15 روز جاری، منزل او در مشهد، کوچه اشکال، کوچه خمسه، توسط مامورین کمیته مشترک بازرسی شد که طی آن 3 قبضه اسلحه کمری با 80 تیر فشنگ و 2 دستگاه بی سیم و مبلغ 59 هزار تومان وجه نقد کشف شد. (ر.ک: پرونده شهید اندرزگو، ج 2، شماره سند 234) طبق روایت دیگری در حمله ساواکیها به منزل اندرزگو حدود یازده ضبط بزرگ، مقدار زیادی کتاب، هفتصد یا هشتصد عدد نوار که چهار صد عدد آن ریل بود، دستگاههای چاپ شناسنامه، کارت شناسایی و گواهینامه رانندگی و غیره را نیز کشف و ضبط کردند، (ر.ک: مصاحبه خانم کبری سیل سپور با مجله سروش، همان، ص 35) .
60.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، مجله 15، ص 30- 227.
منبع:سایت حوزه