محمد رضا پهلوی در روزهای آخر حکومتش در تلویزیون حاضر شد و با تأسف و آه و زاری بیانیهای در تلویزیون خوند. در اون بیانیه شاه گفت که: «صدای انقلاب شما را شنیدم اما نکتة جالبی که شاه در اون بیانیه بهش اشاره کرد این بود که من همان پادشاهی هستم که قداستم را از خدا گرفتم.» این تفکر؛ تفکری بود که با ظهور انقلاب روزهای آخر خودش را طی می کرد.

شاه مقدس است. این تفکر در تاریخ بارها تکرار شده است. اما در 500 سال اخیر ایران، با ظهور صفویه این اعتقاد ویژگی خاصی پیدا کرد. صفویه اهل تصوف بودند. صوفیگری هم در روش، خلاصه میشد در مریدی و مرادی. در تصوف و عرفان برای بسیاری استاد و مراد ملاک حقایق بهشمار میآمد. هر چه که استاد بیان فرمودند حقیقت همان است و روش و دستور او شاهراه وصال است. در برههای از تاریخ استادان و قطبهای بزرگ صوفیه را شاه مینامیدند و از آن پس این لفظ در بیان اهل تصوف رسم گردید و بسیاری دارای لقب شاه شدند. مانند شاه نعمتا... ولی یا صفیعلی شاه و ... . شاهان صوفیه، مقدس بودند و تقدس آنها از خدا بود و تبعیت شاهان بیچون و چرا صورت میگرفت. مسئله از آنجا آغاز شد که شاهان صوفیه شاهان حکومتی ایران شدند یعنی در زمان شکلگیری صفویه، این قطبها و شاهان صوفیه بودند که پادشاهان سلسلة صوفیه گردیدند.

از این زمان بود که شاه در ذهن بسیاری از مردم و بزرگان ما مقدس گردید. این تقدس ادامه یافت تا حکومت صفویه به پایان آمد و زندیه و افشاریه نیز طعنه و تکیه بر حکم و حکومت زدند تا اینکه حکومت به دست بیکفایت قاجاریه رها گردید. اما گویی هنوز شاهان قاجاریه شاه مقدس بودند و تصمیم و روش آنها صحیح و مقدس بود.

وقتی کتابهای علمای زمان قاجاریه را ورق می زنیم، سرشار از تقدیس، تعریف و تمجید از شاهانی است که گاه حتی در اعمال عبادی عادی روزانهشان دارای مشکل بودند. همین امر نیز باعث شد تا روحانیت که در طول تاریخ ایران، به عنوان قشری روشنگر و با نفوذ در میان مردم و سدی در برابر بسیاری انحرافها بودند، عملاً در برابر حکومت سکوت کنند و حتی کارها و شخصیت شاه را تقدیس نمایند. (با وجود اینکه مبانی دینی ما با این شیوه از حکومت هیچ نسبتی ندارد) برای مثال، میتوانید به مقدمه کتاب «معراج السعاده» نگاهی بیندازید که مرحوم «نراقی»، در وصف بیکفایتترین شاه قاجاریه یعنی فتحعلی شاه چه اوصاف و القابی که به کار نبرده است.

این جریان ادامه داشت تا اینکه چهرههای نابی در روحانیت شیعه همانند میرزای شیرازی ظهور کردند. آنان گویی ملاک تقدس را در حقیقت جستجو میکردند.

این جریان جدید از علما چندان ارادتی به حکومت نداشتند و هر جا که احساس میکردند انحراف در حال شکل گیری است از فریاد و انتقاد ابایی نداشتند. ملّا علی کنی که از علمای تهران بود و دوست میرزای شیرازی، یکی از چهرههای این جریان جدید روحانیت بود. نفوذ ملا علی بارها لرزه بر اندام شاه و عوامل استعمار انداخته بود؛ تا آنجا که ناصر الدین شاه در بسیاری از موارد می ترسید که حتی از تهران خارج شود که نکند ملا علی بساط حکومت او را برچیند. حاجآقا نور الله نجفی اصفهانی و ... نیز از چهرههای این جریان بودند. اما در تارک این علما نام میرزای شیرازی میدرخشد. میرزای شیرازی قیامی همگانی را در ایران رهبری کرد که پیکرة عظیم تقدس کاذب شاهان را به یک باره خرد کرد. گویی مردم از آن زمان فهمیدند که علما و اهالی دینی با این شاهان مقدس، نسبتی ندارند که هیچ بلکه مخالف بسیاری از اعمال و رفتارهای آنها نیز میباشند. بسیاری از علما و روحانیت نیز گویی از آن زمان فهمیدند که تقوا و روحانیت چه قدرتی دارند و هیچ چیز و هیچ کس تقدسی ندارد جز خداوند، و اوست که ملاک حقیقت است. هر که در راه او و برای او بود مقدس و هر که بر او بود نامقدس.

میرزای شیرازی چهرة برجستة نهضت تنباکو، هم بتشکن بود (بت تقدس شاهان) و هم زنده کنده قدرت تقوا در ایران. تقریباً همین جریان بود که در چند سال بعد حکومت قاجار را مشروطه کرد و سلطان را به شرع و قانون پایبند کرد. شیخ فضل الله نوری از شاگردان مکتب میرزای شیرازی بود و حتی از جانب او به ایران اعزام شد تا در جریان فرهنگی ـ سیاسی حضوری فعال داشته باشد.

میرزای شیرازی، بزرگ مردی بود که با راهاندازی حوزه سامرا و مکتب آن و رهبری جریان ضد استعمار و استبداد، فضای تاریخ پس از خودش را به گونهای دیگر رقم زد.

نهضت تنباکوی او آنقدر با نفوذ بود که در حرامسرای ناصر الدین شاه نیز، کسی جرأت قلیان کشیدن نداشت، حتی خود شاه. وقتی ناصر الدین شاه طلب قلیان کرد گفتند، سوگولی حرمسرا (بهترین همسر شاه) قلیانها را شکسته. شاه او را خواست و از او بازخواست کرد، انیسالدوله هم در جواب گفت: «همان کس که مرا بر تو حلال کرده، کشیدن قلیان را حرام کرده است.»

منبع:سایت حوزه


X