به نام خدای آسمان و زمین

سلام علیکم

دوستان در این پست و پست های دیگر می خواهم شما عزیزان را با شهید دقایقی آشنا کنم امیدوارم که مطالبم بر بار علمی شما بیفزاید

مرغ زیرک

در آبادان سال 1352 چند تن از دوستان فعال اسماعیل – از جمله آقا محسن رضایی – دستگیر شدند. آن روز در اهواز بودم که از این ماجرا با خبر شدم ، دوستان گفتند: «ساواکی ها آقا محسن و تعدادی از برو بچه ها را بازداشت کرده اند و اکنون در پی اسماعیل اند. ساواکی ها بر این تصمیم بودند که صبح شنبه به محض ورود او به هنرستان ، دستگیرش کنند. اما اسماعیل بی خبر از ماجر ، برای دیدار خانواده به «امیدیه» رفته بود و بسیار ضروری بود که بی درنگ شرح واقعه و توطئه طراحی شده ساواک را به او بگویم. به هر شکل ، عصر جمعه او را پیدا کردم و همه چیز را برایش بیان نمودم. وی همراه با یارانش – پنهان و حساب شده – به خانه اجاره ای خویش در اهواز رفتند و کتاب های انقلابی و سیاسی ، جزه ه ، بیانیه های ضد رژیم و هر آن چه رنگ و بوی سیاسی داشت از آن جا بیرون بردند تا دستاویزی برای مأموران ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) باقی نگذارند.
صبح شنبه شجاعانه و بدون بیم و هراس به هنرستان رفت و همان گونه که انتظار می رفت ، مأمروان یاد شده او را دستگیر کرده و به زندان بردند. هنگام ظهر به منزل آنان رفتم. اسباب و اثاثیه های به هم ریخته و رخت خواب های پاره پاره شده ، از یک هجوم وحشیانه و گستاخی یک تیم تجسس حکایت می کرد. در لابه لای وسایل به هم ریخته اتاق ، دفترچه کوچکی را یافتم ه نام بچه های مبارز و مخالف رژیم در آن نوشته شده بود. آن را برداشتم و از خانه بیرون آمدم. به سراغ بعضی از همسایه ها رفتم و از این یورش ناجوانمردانه پرسیدم. آنها از تجاوز نیروهای ساواک پرده برداشتند. من شادمان از این بودم که آن دفترچه از دید مأموران پنهان مانده است.
هنگامی که برای ملاقات اسماعیل به زندان رفتم ، یک پلیس د رکنار من بود و یک پلیس هم در کنار او. بعد از سلام و احوال پرسی ، لحظاتی به گفت و گو پرداختیم. اسماعیل از یک فرصت کوتاه استفاده کرد و گفت: «آن دفترچه ای که اسامی بچه ها در آن نوشته شده ، از بین ببر»!
من هم گفتم: «خاطرت جمع باشد».
وی در مدت دو ماه در حبس گرفتار بود و نوزده روز از این ایام را در سلول انفرادی به سر می برد. او با عشق به آرمان های متعالی اش ، آن روز و شب های تلخ را سپری کرد و بر جفاهای طاغوت صبوری ورزید:

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

راوی: تقی دقایقی (برادر شهید)

منبع:سایت ساجد


X